سلام سلام

ساخت وبلاگ

از سال ۱۴۰۰ تقریبا دو ماه باقی مونده... احساس میکردم امسال یه انقلابی میکنم که زندگیم دگرگون شه! ولی کارهایی که کردم ناچیز بود ولی کم هم نبود. امسال بیشتر از پارسال کتاب خوندم، پریمیر رو یاد گرفتم و هنوز هم دارم یاد می‌گیرم، حقوقم بیشتر شد، چیزهایی رو از کتاب ها هم یاد گرفتم و احساس می‌کنم که عوض شدم. اینو اکثرا بم میگن. یکی از کارای دیگه‌ای که کردم این بود که اینستام رو غیر فعال کردم. زیاد هم سخت نبود. درکل کارایی که کردم کافی نبود ولی خوب بود.زندگی مشترکمون هم خدا رو شکر خوب بود. گرچه این وسطا یه سری مشکلا به و جود اومد ولی اونا هم حل شدن، از جمله دزیده شدن ماشینمون برای بار دووووووووم. یه سری هم مشکلای مالی بود که ایشالا اوناهم حل می‌شن. تو این مدت امید خیلی تلاش کرده تا حلش کنه اما هر بار یه جورایی بد شانسی آوردیم. اما باز من امیدوارم.نمیدونم سال خوبی بود یا نه ولی شاکرم. ماه‌ها،‌روز‌ها و ساعت‌ها خیلی سریع دارن می‌گذرن. خیلییییییییی سریع. اصلا نمیدونم این ۱۰ ماه کی گذشت. اوضاع کشور هم داره روز به روز بدتر می‌شه. هرازگاهی به مهاجرت فکر می‌کنیم. راستش این قضیه برامون ترسناکه ولی می‌دونم کنار هم از پسش برمیایم. کرونا هم از طرف دیگه داره مردم رو قلع و قمع می‌کنه. البته این اواخر اوضاع بهتر شده. ماسک میزنیم ولی دیگه همه جا می‌ریم. فک کنم دیگه آخرای عمرشه. دو سال شد! حداقل برا نسل بعدی کلی داستان داریم.هاله نوشته شده توسط در شنبه هجدهم دی ۱۴۰۰ | سلام سلام...ادامه مطلب
ما را در سایت سلام سلام دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : omidhaleh بازدید : 36 تاريخ : شنبه 8 بهمن 1401 ساعت: 19:43

امروز ۲۸ شهریور ۱۴۰۱؛حنانه اومده تهران چون از دانشگاه علم و صنعت قبول شده، از این موضوع هم ناراحتم هم خوشحال. ناراحت از این که مامان خیلی تنها شده و خوشحال از اینکه حنانه الان پیشمه. از آخرین باری که این جا نوشتم تقریبا ۸ ماه میگذره و کلی اتفاق‌ها افتاده. مهم‌ترینش چ هست. بلاخره کسب و کار خودمون رو راه انداختیم. سه نفری؛ منو امید و حنانه. خدا رو شکر اوضاعش خوبه. داره بهتر هم میشه. تعداد سفارشامون داره بیشتر میشه داریم براش تلاش می کنیم. همه کاراشو خودمون انجام میدیم. از عکاسیش گرفته تا مدیریت پیج و گرفتن سفارش و اینا. در کل خیلی حس خوبی داره.مرداد ماه هم که کرونا گرفتیم. دقیقا دو هفته درگیر بودیم ولی خدا رو شکر گذشت.از اسفند به اینور خیلی زود گذشت. مخصوصا شهریور ماه که من اکثرشو ماموریت بودم. زنجان، کرج، اردبیلدر کل حس می‌کنم زندگیمون رونق گرفته. هی مهمون میاد و میره. کارامون زیاد شده. در واقع وقت سر خاروندن هم نداریم. من کلی دوره و کلاس ثبت نام کردم (پریمیر و تصویربرداری). انقد سرم شلوغه که به اونا هم به زور میرسم. استارت پ رو هم زدیم. پ قرار شرکت خودم باشه براش ذوق دارم و تلاش می‌‌کنم. الان به نوعی دارم سه تا کار رو مدیریت می‌کنم: تکسان، چ (البته بیشتر کاراش با امیده. من عکس و فیلم میگیرم) و پ که دارم خودم رو براش آماده می‌کنم. کار خیلی سختیه. خیلی روزا خستم. به کارای خونه هم به زور می‌رسم. این هفته حنانه خیلی کمکم کرده و یه صفایی به خونه دادیم الان که دارم می‌‌نویسم، سر کارم و بچه‌ها نیومدن هنوز و تنهام.امسال زندگیمون خیلی عوض شده. همش کار داریم ولی راضیم. حداقلش اینکه داریم پول درمیاریم و بیکار ننشستیم. کلییییییییی برای چ برنامه داریم. کلییییی هم برا پ من برنامه دارم. کاش سلام سلام...ادامه مطلب
ما را در سایت سلام سلام دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : omidhaleh بازدید : 46 تاريخ : شنبه 8 بهمن 1401 ساعت: 19:43

امروز روز تولدمه و عجیییییییب سورپرایز شدم سلام سلام...ادامه مطلب
ما را در سایت سلام سلام دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : omidhaleh بازدید : 58 تاريخ : چهارشنبه 15 تير 1401 ساعت: 1:37

از آخرین باری که نوشتم خیلی می‌گذره. کلی اتفاقا فتاده که نمیدونم از کدوم بگم. خدا رو شکر اتفاق بدی نیفتاده البته همشم خوب نیست. بعد تولدم در ۹۸ خیلی چیزا عوض شد. کرونا کل زندگیمون مختل کرد. عروسیمون کنسل. قرار بود ۲۰ فرودین عروسی بگیریم اما نشد هی زمانشو عوض کردیم ولی نشد. یادمه فرودین 99 همه جا قرنطینه شد. امید اومد و کل عید رو موندیم تو خونه. واقعا عین فیلما شده. با ماشین میومدن هشدار میدادن که بیرون نیاید. همه جا رو با ضدعفونی کننده ضد عفونی می‌کردن. الکل و ماسک هم که شد جز واجبات زندگی. اولش گیر نیومد به هر شخص کلا ۳ تا بیشتر نمیدادن. کل عید 99 رو یادمه. تفریحمون این بود که یا می‌رفتیم باغ اونم کم یا این که با ماشین می‌رفتیم یه دوری می‌زدیم. نمیتونم بگم بد بود. چون کلی گیم زدیم فیلم دیدیم کتاب خوندم. تااااا اینکه شد 20 فرودین. مامان اینا گفتن بریم سر خونه زندگیمون. چون معلوم نبود چی می‌شه. همین کارو هم کردیم.دقیقا چهارشنبه سوری جهاز رو بردیم و سال تحویل تهران بودیم. بعدش برگشتیم تبریز. دوباره 20ام منو امید باقی وسایلا رو جمع کردیم و با ماشینمون به راه افتادیم. سر همه پلیس راهها نامه‌ای که از دانشگاه گرفته بودیمو نشون می‌دادیم. وگرنه اجازه خروج نمیدادن. هوا افتضاح بود. باد و بارون و برف و .... یه جای تو جاده چنان بارونی گرفت که ۱ متری خودمونو نمیدیدم. با هزار مصیبت رسیدیم کرج و یهو وسط راه پولوس ماشین شکست و موندیم تو راه تا امداد بیاد و اینا کلی اذیت شدیم. بلاخره شب فک کنم 11،15 رسیدیم خونمون. فکر نمی‌کنم هیچ عروسی مثل من بره خونشبعدش زندگیمون شروع شد. به من پیشنهاد کاری شد. با اینکه حقوقش خیلی کم بود اما قبول کردم. چون می‌دونستم جای پیشرفت داره. کم کم رفتم سر کار. این وس سلام سلام...ادامه مطلب
ما را در سایت سلام سلام دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : omidhaleh بازدید : 85 تاريخ : چهارشنبه 15 تير 1401 ساعت: 1:37

همین الان که دارم اینو مینویسم سر کارم و دارم کتاب خودت باش دختر رو میخونم و همزمان دارم به اینکه میخوام کی باشم و به کجاها برسم فکر میکنم. این چن روز ذهنم درگیر یه سری مسائل هست. یکیشون اینه: دیروز د سلام سلام...ادامه مطلب
ما را در سایت سلام سلام دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : omidhaleh بازدید : 77 تاريخ : شنبه 20 بهمن 1397 ساعت: 16:16

داره کم کم سه سال میشه که با همیم و اولین عیدی بود که کنار هم بودیم. حساب کنی از سال 89 یا 90 میشناسمت یعنی تقریبا 7 سال تو این 20 روز عید به اندازه دو سال دوستیمون بیشتر شناختمت تو خود خود همونی هستی سلام سلام...ادامه مطلب
ما را در سایت سلام سلام دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : omidhaleh بازدید : 88 تاريخ : شنبه 1 دی 1397 ساعت: 12:40

سه سال شد که باهمیم از 10 اردیبهشت 94 تااااااااااا الان، کلییی اتفاقای خوب و بد افتاده تو این سه سال، یکی از اون اتفاقاقی خوب ازدواجمون بود 10 ام اردیبهشت سال 94 پنچشنبه بود از شب قبلش شروع کردیم به چ سلام سلام...ادامه مطلب
ما را در سایت سلام سلام دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : omidhaleh بازدید : 92 تاريخ : شنبه 1 دی 1397 ساعت: 12:40

از اونجایی که من معمولا سر کار بیکارم و تنها و حوصلم سر میره تصمیم گرفتم که اینجا بیشتر بنویسم. فک کردم جالب باشه که از اول رابطمون تاااا الان یه خلاصه ای ازش بنویسم تا یادمون نره کجا بودیم و به کجا ر سلام سلام...ادامه مطلب
ما را در سایت سلام سلام دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : omidhaleh بازدید : 104 تاريخ : شنبه 1 دی 1397 ساعت: 12:40

باورت میشه؟؟

دیروز همه چی تموم شد

تموم که یعنی مال هم شدیم 

از پست قبلی تا الان اینقد اتفاق زیاد بود که نرسیدیم چیزی بنویسیم 

ولی خداروشکر (این توو درافت مونده بود اما سیو نشده بود) اینو روز بعد عقد نوشتم در حالی که ناراحت بودیم ...

+ نوشته شده در  سه شنبه دوم آبان ۱۳۹۶ساعت 13:27&nbsp توسط   | 


سلام سلام...
ما را در سایت سلام سلام دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : omidhaleh بازدید : 75 تاريخ : شنبه 13 آبان 1396 ساعت: 1:34

امروز صبح ساعت 7 با چه ذوقی بیدار شدم شبش کلا خوابم نمیبرد. خیلی هیجان زده بودم راستش استرس هم داشتم (بنابه دلایلی که تو ماشین بت میگفتم، قبل هر چیزی فکرش درگیرم میکنه...چی میشه...چی نمیشه و...). بم اس ام اس دادی که برف میباره و فهمیدم که 20 دقیقه هس سلام سلام...ادامه مطلب
ما را در سایت سلام سلام دنبال می کنید

برچسب : دیدارمون, نویسنده : omidhaleh بازدید : 80 تاريخ : سه شنبه 2 آبان 1396 ساعت: 16:08